خودم هستم
۱۳۹۱/۱۱/۲۰
خسته
بی رویا
به شهر شما رسیدم
نه چراغی روشن
نه خدایی با من
توفانی از من گذشته بود
سر بر هیچ گذاشتم
مُردم
سیما.ح
نوشته شده در ۱۰:۱۸:۰۰ بعدازظهر توسط سيما.
1 comments
۱۳۹۰/۰۷/۰۱
ما
با یک زبان
حرف نمی زنیم
و خاک قلب شما
ریشه ی هر چه که من
در آن می کارم را
می خشکاند
جهان شما
غربت من است
من
غریبم
نوشته شده در ۱:۰۰:۰۰ قبلازظهر توسط سيما.
0 comments
۱۳۹۰/۰۵/۰۵
همه ی این جاده ها ساخته شدند
تا تو را خسته کنند و
من را
شبیه پیری مادرم
نوشته شده در ۱۰:۲۰:۰۰ بعدازظهر توسط سيما.
2 comments
۱۳۹۰/۰۳/۰۷
تو ،
هرگز ِ همیشه ی من بودی
نوشته شده در ۱۰:۱۸:۰۰ بعدازظهر توسط سيما.
2 comments
۱۳۹۰/۰۲/۱۱
این کلمه ها
چیزی شبیه تو را
کم دارند
تا آرام بگیرند و
کنار هم
شعری بسازند
نوشته شده در ۱۱:۱۷:۰۰ بعدازظهر توسط سيما.
1 comments
۱۳۹۰/۰۱/۲۴
بیا
به همین زبان خودمانی
بگو:
بمان ،
برو
این سکوت
آتش بیار
معرکه ی
من و توست ...
24 اسفند 1389
نوشته شده در ۱۱:۵۳:۰۰ بعدازظهر توسط سيما.
0 comments
۱۳۹۰/۰۱/۰۷
دل آدم
کلمه نمی فهمد
مترجم نمی خواهد
زبانی دارد
که هیچ جا آموزشش نمی دهند
دل آدم
هم زبان می خواهد
نوشته شده در ۱۲:۳۸:۰۰ قبلازظهر توسط سيما.
0 comments
۱۳۸۹/۱۱/۰۸
باردار اندوهی ام،
که متولد نمی شود،
از من
نوشته شده در ۱۰:۵۵:۰۰ قبلازظهر توسط سيما.
0 comments
۱۳۸۹/۱۰/۲۵
زندگی ام را
لای کاغذ می پیچم و
در خالی درونم
دود می کنم
نوشته شده در ۱۰:۱۰:۰۰ بعدازظهر توسط سيما.
0 comments
۱۳۸۹/۱۰/۱۶
از این آینه می ترسم.
هر روز،
رد
کیلومتر کیلومتر
این دوری را،
نشانم می دهد.
نوشته شده در ۱۱:۰۵:۰۰ بعدازظهر توسط سيما.
1 comments